یکی از افتخارات نوع بشر، همین توان تعقل و اندیشیدن است که اگرچه مدام در خطر خطا و انحراف بوده، اما انسان هر دانایی و معرفت یا فرهنگ و مدنیتی نیز به دست آورده، از راه همین عقل و اندیشه بوده است.انسان معاصر نیز بیش از هر چیز به عقلانیت و خردمحوری کارهایش مینازد و حق هم دارد؛ برای اینکه او با قدرت عقل و اندیشهاش، یک تحول تصورنشدنی و فوقالعاده را در زندگی خود پدید آورده است؛ از فکر و فرهنگش گرفته تا بهداشت، کشاورزی، صنعت و بازرگانی، ارتباطات و... .
به خاطر اهمیت عقلانیت است که پیروان همه ادیان، در مقام بحث و ادعا بهآسانی عنوان «غیرعقلانی»بودن را نمیپذیرند. نویسنده در این پژوهش، میکوشد تا ملاکهای روشنی، برای عقلانی یا غیرعقلانیبودن یک دین جستوجو کند. بهنظر وی این ملاکها را از تجزیه و تحلیل زاویههای مختلف نگرش یک دین به انسان میتوان به دست آورد. به همین دلیل در نوشتار حاضر، نویسنده نخست موارد مهم نگرشهای مکتبهای غیرعقلانی و عقلانی را به انسان مشخص کرده، سپس نگاه اسلام را در آن موارد و از آن زاویه بررسی خواهد کرد.وی در آخر هم با توجه به نگرش اسلام و تطبیق و ارزیابی آن با این ملاکها، عقلانیت اسلام را بهگونهای روشن نشان خواهد داد.
از دیرباز، ادیان و مکتبهایی که مورد پیروی انسانها قرار گرفتهاند، به 2گروه اصلی تقسیم شدهاند؛ عقلانی و غیرعقلانی.
در تاریخ زندگی انسان، مسائل عقلانی و غیرعقلانی، هر دو تاثیر داشته و دارند بنابراین آشنایی ما با تعریف آندو، کاملا طبیعی است. اما به خاطر آنکه محور و اساس بحث این مقاله «معیار عقلانیت» است، تعریف آن دو (عقلانی و غیرعقلانی) که در حقیقت نشاندهنده نقطه تفاهم و بهاصطلاح «کلید واژه» مقاله است، سودمند خواهد بود.
مکتب و دین عقلانی، دستکم در حد اصول اولیهاش قابل فهم و استدلال است. اما مکتب یا دین غیرعقلانی، از لحاظ اصول و مسائل خود، قابل فهم و استدلال نیست مثلا اگر من به کسی بگویم که: «4=2×2» یا «انسان نیازمند تنفس است» و یا «سلسله علتها سرانجام باید بهعلتی برسند که معلول نباشد» مخاطب من میتواند این گزارهها و اجزای آنها را بفهمد. درصورتی که او گزارهای را نتوانست تصور یا تصدیق کند، من میتوانم برایش توضیح دهم و استدلال بکنم.
اما اگر بگویم: «5=2×2» یا «من و تو و گنجشک یک چیزیم» یا «کثرت مورد ادراک شما توهمی بیش نیست» بیتردید مخاطب من، چیزی از اینها را نخواهد فهمید و نیز تصدیق نخواهد کرد.
مهم این نکته است که من هم هیچگونه کمکی به تصور و تصدیق او نمیتوانم بکنم؛ نه توضیح میتوانم داد و نه استدلال میتوانم کرد؛ جز اینکه به او بگویم شما اینها را باید بپذیرید و دستوراتی را به کار ببندید تا سرانجام شاید خودتان به درک و دریافت اینها دست یابید و گونه اینها محصول تجربههای شخصیاند و قابل تعمیم و انتقال نیستند. و نیز باید توضیح دهم که درک و دریافت اینها اگر هم برای کسی دست دهد، با چشم و گوش و عقل و هوش او نخواهد بود بلکه او از راه دیگر و بهگونهای دیگر که جز برای «واصلان» شناختهشده نیست، به این مطالب دست خواهد یافت. بنابراین نگرش این 2مکتب، نسبت به انسان از جهات گوناگون فرق خواهد داشت.
نگارنده در تحقیقی که در اینباره دارم، حدود 20 مورد را به دست آورده و بررسی کردهام. اینک در این مقاله 6مورد از آنها را بهعنوان معیارهای عقلانیت بررسی میکنیم:
1 – هویت انسان
2 – اعتبار انسان
3 – ابزار کسب اطلاعات انسان
4 – منبع اطلاعات انسان
5 – توان معرفتی انسان
6 – واقعیت جهان
اکنون نخست نگرش مکاتب عقلانی و غیرعقلانی را در موارد یادشده به اختصار توضیح داده، سپس به بررسی و ارزیابی دیدگاه اسلام میپردازیم.
1 – هویت انسان
در این مقاله به پیگیری تاریخی نگرشهای عقلانی و غیرعقلانی، نمیپردازیم و تنها چند نمونه مهم و اثرگذار از تعالیم موجود آن، در جهان امروز را مورد توجه قرار میدهیم: ادیان هندی، دیدگاههای غیرعقلانی یونانی و مسیحیت موجود، از مکتبهای غیرعقلانی؛ نگرش اسلام و ابنسینا و متفکران جدید غرب، از دیدگاههای عقلانی.
هویت انسان، در مکتبهای غیرعقلانی بهگونهای یک هویت تحقیرشده است. در یونان باستان براساس نظریه غالب و رایج «ارفهای – فیثاغوری» نفس انسان به تعبیر امپدوکس(ق 5 پیش از میلاد) دمونی است که از وطن آسمانی خود به «دشت مصیبت» و مکان عاری از شادی افکنده شده است. از نظر افلاطون نیز نفس انسان، از ارابهرانی با خدایان عقب مانده و بالهای خود را از دست داده و به زمین افتاده است.
از نظر فلوطین هم اتحاد نفس با بدن خاکی نتیجه سقوط آن است.
اسلام اما، انسان را از همان آغاز یک وجود آلوده نمیداند بلکه او را یک پدیدهای برتر میداند که با ذهن خالی و نهاد پاک به دنیا آمده است. اسلام به چشم و گوش و عقل و هوش انسان اعتبار میبخشد. در قرآن کریم آمده است: «خداوند شما را از مادران شما متولد میسازد در حالی که چیزی نمیدانید و به شما چشم و گوش و خرد و اندیشه میبخشد تا سپاسگزار او باشید.»
به خاطر همین اعتبار حس و عقل او است که اسلام هرگونه واسطه را میان او و حقیقت حذف میکند و عقل او بر ایمانش تقدم مییابد. و درست همان چیزها را که کلیسا و مکتبهای غیرعقلانی حق انسان نمیدانند، اسلام انسان را بدون آنها به قلمرو خود راه نمیدهد. غرب مسیحی از اندیشه و حضور انسان گریزان بود؛ در حالی که اسلام ایمان دور از عقل و اندیشه را درست نمیداند. از اینجاست که در مکتبهای غیرعقلانی، انسان را با این شرط میپذیرند که بتواند خود را حذف کند! او باید «خود ناباور»ش را فدای باور کلیسا بکند!
اما در اسلام، انسان با این شرط پذیرفته میشود که حضور داشته باشد و خردورزی کند و اصول اسلام را براساس آگاهی و آزادی خود بپذیرد.
انسان در اسلام باید چیزهایی را بپذیرد که خود حقانیت آنها را تشخیص داده است نه یک سازمان و جماعت خاص؛ به همین دلیل «اصالت انسان» (اومانیسم) در ادیان غیرعقلانی ضددین بوده و مستلزم الحاد و انکار دین است در حالی که در دین و مکتب عقلانی، اومانیسم شرط اساسی و بلکه اساسیترین شرط دینداری و پیروی از آن مکتب است.
2 – اعتبار انسان
از دیدگاه مکاتب عقلانی، نهاد انسان با سقوط به جهان مادی، از کانون صفا و معرفت، دور و اسیر حیات پست و سراسر فریب شده و همراهی با ماده، آن را فاسد کرده است.
چنین موجودی توان رهاشدن و تعالی ندارد مگر آنکه دستی دیگر به حمایت او دراز شده و او را از اسارت این زندان رهایی بخشد. پیدایش در جهت ماده، چیزی جز آلایش نیست؛ باید هر چه زودتر خود را از تعلقات این جهان پاک کند و به جایی رسد که در آنجا کثرتی در کار نیست و عاشق و معشوق یکی است.
در یک کلام، تا تو هستی، آلایش هست و برای پاکشدن، باید خود را فانی ساخت. این مطلب در مکاتب هندی، جنبه ملموستری دارد. زندگی و بودن، رنج است و باید خود را فانی ساخت تا از رنج نجات یافت.
در اینجا از همه بدتر، مسیحیت است که انسان را بالفطره گناهکار دانسته و گناه او را نیز جز به وسیله فداشدن مسیح یا آمرزش کلیسا قابل بخشش نمیداند. انسان اگر تابع کلیسا نباشد، پاک نیست.
اما در دیدگاههای عقلانی، انسان یک پدیده عادی است و هیچ پروندهای از پیش با خود ندارد. در نگرش ارسطو و ابنسینا و در نظر متفکران روشناندیش، انسان موجودی است آگاه و آزاد که میتواند بفهمد و انتخاب کند. خوشبختی دنیوی یا اخروی انسان، در دنیا و در سایه تلاش و کوشش خود او رقم میخورد. انسان اگرچه همیشه با مشکلاتی روبهرو بوده و هست (مانند بلایای طبیعی، جنگ، بیعدالتی و...) اما میتواند همه این مشکلات را حل کند و شرایط را به سود مصالح دنیوی و اخروی خود تغییر دهد.
از نظر اسلام نیز انسان یک موجود زمینی است؛ یعنی در زمین آفریده شده اما در او روح خدا دمیدهاند. انسان موجودی است که هیچگونه سابقه بد یا خوب ندارد با نهاد پاک به دنیا میآید و توان شناختی و معرفتی او حتی برتر و بالاتر از فرشتگان است. او خلیفه خدا در زمین است؛ موجودی است که اوصاف و کمالات او از همه آفریدگان خداوند برتر است و لذا میتواند خلیفه خدا باشد. این نکتهها در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفتهاند.
انسان میتواند به دانایی دست یافته و با اراده و انتخاب خود آیندهاش را بسازد. هیچچیز انسان ازپیشتعیینشده نیست. بلکه خوشبختی و بدبختی او نتیجه عملکرد خود اوست. انسان در نهاد خود پاک است و این دیگرانند که او را به ناپاکی میکشند. پیامبر اسلام(ص) میگوید: «هر نوزادی با نهاد پاکزاده میشود؛ سپس این پدران و مادران هستند که آنان را به سوی آیینهای تحریفشده میکشند».
3 – ابزار انسان برای کسب دانش
مکتبهای غیرعقلانی با اشکال و عنوانهای گوناگون خود، در این مورد اتفاق نظر دارند که انسان با قوای عادی ادراک خود یعنی با حس و عقل به معرفت درست دست نمییابد. مکتبهای ارفهای- فیثاغوری- افلاطونی و نمایندگان آنها یعنی فلوطین و نوافلاطونیان هر یک به زبانی، به تحقیر چشم و گوش و عقل و هوش انسان پرداخته و کسب معرفت را نتیجه زهد و ریاضت و سلوک روحی میدانند.
اسلام نهتنها حس و عقل انسان را تحقیر نمیکند بلکه انسان را به خاطر عدمبهرهگیری از آنها سخت مورد نکوهش قرار میدهد. در قرآن کریم از قول دوزخیان چنین آمده است: «اگر دارای گوش بودیم و به حقایق گوش میدادیم و اگر از خرد و اندیشه بهره میجستیم، چنین در صف دوزخیان قرار نمیگرفتیم». و در جای دیگر آمده است: «ما کسانی را از جن و انس سزاوار دوزخ قرار دادیم که عقل داشتند، اما آن را به کار نمیگرفتند و چشم داشتند، اما نمیدیدند و گوش داشتند، اما نمیشنیدند؛ آنان در حد چارپایاناند و بلکه بیراهتر از چارپایان! آناناند که غرق غفلتاند.»
4 – منبع اطلاعات انسان
مکتبهای غیرعقلانی، منبع و مستند معرفت را ماورایی و دور از دسترس حس و عقل ما دانستهاند. وقتی که اعتبار انسان و ارزش قوای ادراکی او و نیز واقعیت جهان- چنان که توضیح خواهیم داد- جای تردید و انکار قرار گیرند، طبعا منبع و مستند اطلاعات هم، به حوزههای دیگری که جنبه ماورایی ندارد، انتقال مییابد.
افلاطون، مثل و جهان مثالها را منبع و مستند اطلاعات میداند و مسیحیت، ایمان را و هندیان نیز ماورای حس و عقل را مستند و منبع معتبر علم و معرفت دانسته و معرفت از طریق قوای ادراکی معمولی را همیشه در معرض خطا و نقصان و نسبیت میدانند.
در اینگونه مکتبها برای رسیدن به معرفت حقیقی و اسرار هستی باید شخصا ریاضت کشید و به مکاشفه رسید وگرنه باید در حد قطرهای از دریا، از خرمن فیض و اظهارات بزرگان خوشهچینی کرد.
ترکیب مکتب غیرعقلانی نوافلاطونی با مسیحیت تحریف شده، حدود 12قرن، جهان مسیحی را غرق در هپروت کرد و رابطه آنان را جز با کلیسا با همهچیز، حتی با چشم و گوش و عقل و هوش خودشان قطع کرد. اما مکتب عقلانی، جز واقعیت عینی موجودات، منبع و مستندی ندارد. یک محقق و متفکر عقلگرا، هرگونه امور «غیرطبیعی» و افسانه یا اسطوره غیرقابل توجیه را اعتبار نمیبخشد و به چنان منابعی هم استناد نمیکند.
چنان که گفتیم، مکتبهای غیرعقلانی، برای غافل و ناداننگهداشتن مردم، بر آن میکوشند تا میان مردم و حقیقت، فاصله ایجاد کنند؛ برخلاف مکتبهای عقلانی که حس و عقل انسان را با حقایق جهان پیوند میزنند تا انسان بتواند هر چه بیشتر جهان را بشناسد و بهرهبرداری کند و خود را نیازمند این و آن نبیند.
اسلام نیز از انسانها میخواهد که شخصا به کسب معرفت پرداخته، همهچیز را با عقل و منطق بررسی کرده و آزادانه بپذیرند. اسلام هیچکس را در امکان دستیابی به حق و حقیقت استثنا نمیکند. مکتبهای غیرعقلانی با 2بهانه میان مردم و حقیقت جهان فاصله ایجاد میکنند؛ یکی با تکیه بر ناتوانی قوای ادراکی انسان یعنی حس و عقل او و دیگری براساس اینکه اصولا حقیقت در دسترس ما انسانها نیست. اما دین اسلام نه عقل و اندیشه انسان را در کشف حقیقت ناکارآمد میداند و نه حقیقت را در آن سوی این موجودات میداند. از نظر اسلام، موجودات جهان- محسوس و نامحسوس هر دو- خودشان موجودات حقیقی هستند، نه موجودات وهمی و خیالی.
دین اسلام مانند مکاتب عرفانی و غیرعقلانی هند و یونان، از طرفی با تردید در توان عقل، راه شکاکیت را بازنمیکند از طرف دیگر با دردسترسدانستن حقیقت جهان محسوس و معقول (اگرچه شناخت معقول به وساطت محسوس است) انسان را مستقیما به رجوع به واقعیت تشویق میکند. اسلام میان انسان و واقعیت هیچچیز را واسطه قرار نمیدهد؛ نه قطب و مرشد و نه حتی خدا و پیامبر را بلکه خدا و پیامبر نیز همانند همه واقعیتها به وساطت و دخالت قوای ادراکی انسان شناخته شده و مورد تصدیق قرار میگیرند.
قرآن به همان اندازه که به تدبر و تعقل و نظر و تفکر و دیدن و شنیدن بهعنوان ابزار اطلاعات انسان تاکید میورزد، همانقدر هم به آیات و نشانههای معرفت در آسمان و زمین تاکید میکند. تقلیدینبودن اصول دین، یعنی تاکید بر ابزاربودن حس و عقل و سندبودن خود واقعیت، نه شخصیتهای دینی یا پدران و مادران و قوم و قبیله!
5 – توان معرفتی انسان
مکتبهای غیرعقلانی، هدف معرفتی انسان و در حقیقت، معرفت درست و مورد اطمینان او را در وصول به حقیقت و اتحاد با آن میدانند. افلاطون، فلوطین، مسیحیت و مکاتب هندی، هر یک به نوعی بر این نکته تصریح و تاکید دارند؛ یعنی هر یک از آنها بهگونهای، انسان را در کسب معرفت به آن سوی این جهان حواله میدهند.
انگیزه و دلیل آنان برای این حواله دادن به آن سوی این جهان، آن است که این جهان را موهوم و سایهای از حقیقت میدانند که شناخت آن به خودی خود ارزش معرفتی ندارد؛ پس باید بر آن کوشید که از راههای دیگری جز راه حس و عقل به «حقیقت ناب» دست یافت.
مکتبهای عقلانی جدید، از 2جهت با این دیدگاه مخالفاند؛ یکی از آن جهت که خود این جهان را اعتبار میدهند و دیگر اینکه توان معرفتی انسان را در آن حد نمیدانند که به حقیقت ناب هستی دست یابد بلکه معتقدند انسان در حد توان در راه فهم جهان پیش میرود. اگرچه این توان محدود و ناچیز است اما مدام با آزمون و خطا در سیر تکاملی و پیشرفت است.
یک توهم گمراهکننده از همین مکتبهای غیرعقلانی، در مورد توان معرفتشناسی فلاسفه چند قرن اخیر اسلام، پدید آمده است که کمابیش در ارسطو و پیروان ارسطو (مشائیان) نیز انعکاس دارد و آن اینکه «ذهن فیلسوف برابر با همه جهان میگردد»!
این توهم در اصل، برگرفته از دیدگاه مکاتب غیرعقلانی است که انسان را در نهایت تلاشش برای کسب معرفت، متحد و یگانه با حقیقت یگانه هستی میدانند.به بیان دیگر، از نظر آنان، انسان سرانجام به حقیقت هستی پیوسته و در آن فانی میشود. از آنجا که این حقیقت یگانه حقیقت بوده و در عین حال همه موجودات جهان جلوه و شئون او هستند، انسان با پیوستن به این حقیقت یگانه، عملا وجودش، وجود کل جهان میشود.
این نکته در تعالیم هندیان و برخی متصوفه بسیار صریح بیان شده است. اما در تعالیم افلاطون روح انسان دوباره به جهان مثل راه مییابد و چنان که پیش ازتعلق به بدن، حقایق مثالی را مشاهده میکرد، باز هم به مشاهده آنها میرسد.
این حقایق مثالی در تعالیم حکمای اسلام، با تعالیم ارسطو و برداشت او از کلیات عقلی ترکیب شده است. حکمای مسلمان معرفت انسان را متعلق به حقیقت کلی و مجرد موجودات میدانند؛ یعنی مثلا ما وقتی که انسان یا اسب را درک میکنیم حقیقت آن دو بهصورت یک موجود مجرد در قوه عاقله ما ظاهر میشود و به خاطر همین هم فلاسفه ما قوه عاقله را مجرد میدانند و چنان که گفتیم بدینسان در میزان توان انسان نسبت به فهم جهان دچار نوعی سادهاندیشی و خوشباوری میشوند.
بدیهی است که با چنین دیدگاهی درباره توان معرفتی انسان، برای حکیم چیزی مجهول نمیماند و او از قعر گل سیاه تا اوج زحل، همه مشکلات عالم را حل کرده است. و معلوم است که با چنین دیدگاهی جایی برای نقد دیدگاه پیشینیان از طرفی و برای تلاش آیندگان در جهت افزایش معلومات از طرف دیگر باقی نمیماند.
اما مکتبهای عقلگرا در توان معرفتی انسان، اینگونه خوشبینیها را یک توهم فریبنده میدانند و در مقابل ،رابطه انسان را با جهان از لحاظ شناخت جهان یک رابطه دشوار و پیچیده میدانند به گونهایکه هر لحظه ممکن است انسان دچار خطا شود یا به دانش اندکی قناعت ورزد بنابراین همیشه در ارتباط با فهم جهان از دو نکته مهم نباید غفلت شود:
الف – نقد و بررسی عقاید موجود و تلاش برای اصلاح آنها.
ب – تلاش برای افزودن بر معلومات موجود و پیشرفت در فهم جهان.
مکتبهای غیرعقلانی، از طرفی به تحقیر حس و عقل پرداخته و انسان را در فهم و درک حقیقت دچار مشکل میسازند و از طرف دیگر ادعا میکنند که اگر اهل سلوک از مجاهدت و اعمال خود به نتیجه برسند، تمام حقیقت را دریافته و با آن متحد میشوند و به حقیقت ناب و بیواسطه نایل میشوند.
اما اسلام، حتی از روشناندیشان جدید غرب هم دقیقتر و پیشرفتهتر درباره توان معرفتی انسان سخن گفته است. قرآن کریم بیش از هر چیز ما را بهنظر و توجه به جهان محسوس فراخوانده و معرفت ما را محصول ملاحظه و تدبیر در پدیدههای جهان میداند.
قرآن به این نکته تصریح دارد که ما وقتی از مادر متولد میشویم هیچ معرفتی نداریم و همه معرفت خود را با حواس و عقل خود به دست میآوریم. قرآن در مواردی، مشاهده حسی را از معرفت انبیا نیز برتر مینهد؛ چنان که در جریان حضرت ابراهیم(ع) میخوانیم که او از خدای تعالی درخواست کرد که چگونگی زندهکردن مردگان را به او نشان دهد و از طرف خداوند به او خطاب شد که «مگر به این مسئله ایمان نداری؟» و حضرت ابراهیم در پاسخ گفت: من ایمان دارم اما میخواهم دلم اطمینان یابد.
از طرف دیگر در قرآن کریم توان علمی انسان، محدود معرفی شده و نیز به این نکته تصریح شده است که علم و دانش انسان امکان افزایش دارد؛ چنان که خداوند به پیامبرش دستور میدهد که از خداوند بخواهد تا بر دانش او بیفزاید. بنابراین از نظر اسلام انسان باید هر چه بیشتر در فهم موجودات جهان محسوس تلاش کند و دامنه معرفت خود را هر چه بیشتر گسترش دهد و هرگز خود را بینیاز از کسب معرفت نداند.
6 – واقعیت جهان
مکتبهای غیرعقلانی، جهان، مخصوصا جهان محسوس و در دسترس ما را یک جهان وهمی و پنداری میدانند. در دیدگاه ادیان و مکاتب هند، همه موجودات جهان، وهم و خیالی بیش نیستند. بنابراین حقیقت ازلی و ابدی را باید در آن سوی پدیدارهای ناپایدار جهان محسوس جستوجو کرد زیرا جهان متغیر با تمامی پدیدههایش «مایا» است و مایا یک نمود وهمی و خیالی است. جز «برهمن» که حقیقت ناپیدای جهان است همهچیز جلوه و نمود آنند و سراب موهومی بیش نیستند.در یونان باستان نیز در همه مکتبهای متاثر از فیثاغورث (قرن ششم پیش از میلاد) جهان محسوس را دروغین و فریبنده میدانند؛ افق تیرهای که در آن پرتوی از انوار الهی درشکسته و ابهام و تاریکی همهجا را فراگرفته است.
در تعالیم افلاطون نیز جهان محسوس یک جهان غیراصیل بوده و سایهای از جهان مثل است. تمثیل غار در این باره معروف و شناختهشده است.اما در مکتبهای عقلانی و واقعگرا، جهان محسوس یک واقعیت است و اساس و زیربنای معلومات و زندگی مادی و معنوی انسان نیز همین جهان محسوس است.
اسلام برخلاف مکاتب هندی و مثلث ارفهای – فیثاغوری – افلاطونی یونان، جهان محسوس را یک جهان واقعی و جدی میداند اگرچه در مقام مقایسه، آخرت را که پایدار و جاودانه است بر زندگی محدود دنیوی ترجیح میدهد و نیز اگرچه زندگی دنیا را فریبنده میداند اما هرگز به غیرواقعی و سایهبودن آن حکم نمیکند. علاوه بر آن، از 2جهت نیز دنیا را پایه تعالی و سعادت انسان میداند:
- یکی از جهت کسب معلومات و کمالات علمی؛ چنانکه گذشت از نظر اسلام، انسان با هیچگونه معلوماتی از مادر متولد نمیشود و به هر پایه از دانش برسد، آن را با حواس و عقل خود به دست آورده است. و عقل انسان هم با حواس او تغذیه و فعال میشود. حواس انسان هم، با چیزی جز همین دنیای محسوس ارتباط ندارد.
- دیگر از نظر سعادت اخروی. سعادت اخروی و جاودانه انسان، با تلاش وی در زندگی دنیا به دست میآید و دنیا مزرعه آخرت است؛ بنابراین از نظر اسلام، جهان مادی و محسوس، یک جهان واقعی و جدی است و نباید از تفکر و تدبر در آن و نیز از نعمتها و خوشیهای آن چشم پوشید بلکه باید از خداوند خواست که حسنات دنیا را هم مانند حسنات آخرت به ما عطا فرماید.
همه تلاش اسلام برای آن است که دنیا حجاب آخرت نشده و سرگرمشدن به دنیا ما را به فساد و تباهی نکشانده و آخرت ما را بر باد ندهد وگرنه دنیا یک واقعیت و زندگی دنیا هم، یک زندگی مطلوب است.